باد کنک من
سمیناری برگذار شد و پنجاه نفر در آن حضور یافتند. سخنران به سخن گفتن مشغول بود و ناگاه سکوت کرد و به هر یک از حاضرین بادکنکی داد و تقاضا کرد با ماژیک روی آن اسم خود را بنویسند. سخنران بادکنکها را جمع کرد و در اطاقی دیگر نهاد. سپس از حاضرین خواست که به اطاق دیگر بروند و هر یک بادکنکی را که نامش روی آن بود بیابد. همه باید ظرف 5 دقیقه بادکنک خود را بیابند. همه دیوانه وار همدیگر را هل می دادند ، به یکدیگر برخورد می کردند وهرج ومرجی راه انداخته بودند که حد نداشت. مهلت به پایان رسید و هیچکس نتوانست بادکنک خود را بیابد. بعد از همه خواسته شد که هر یک بادکنکی را اتفاقی بردارد و آن را به کسی بدهد که نامش روی آن نوشته شده است. در کمتر از 5 دقیقه همه به بادکنک خود دست یافتند.
سخنران ادامه داده گفت: همین اتفاق در زندگی ما می افتد همه دیوانه وار و سراسیمه در جستجوی سعادت خویش به این سوی وآن سوی چنگ می اندازیم و نمی دانیم سعادت ما در سعادت ومسرت دیگران است. به یک دست سعادت آنها را به آنها بدهید وسعادت خود را از دست دیگر بگیرید.
نسخه قابل چاپ | ورود نوشته شده توسط حسینی در 1394/05/21 ساعت 12:00:00 ب.ظ . دنبال کردن نظرات این نوشته از طریق RSS 2.0. |